"آیا این جایی است که" - "پروفسور مک گونگال زمزمه کرد.
"بله،" دامبلدور گفت. "او آن اسرار را برای همیشه خواهد داشت."
"آیا می توانید چیزی در مورد آن انجام دهید، دامبلدور؟"
"حتی اگر من می توانم، نمی خواهم. زخم ها می توانند در تلفن همراه بیفتند. من خودم را بالای زانوی چپ خود دارم که نقشه ای کامل از زیرزمین لندن است. خوب - او را اینجا، هقرید - ما بهتر است که این کار را ادامه دهیم. "
دامبلدور هری را در آغوش گرفت و به خانه Dursleys تبدیل شد.
"آیا می توانم - من می توانم او را بگویم، آقا؟" پاسخ هقرید. او بیش از هری سرش را بر روی هری پنهان کرد و به او چیزی را که باید، بوسه ویسکی داد. سپس، به طور ناگهانی، هقرید به عنوان یک سگ زخمی راه می رود.
پروفسور McGonagall، "شوخ!"، "شما از مغول ها را بیدار می کنید!"
"S-S-با عرض پوزش،" هق هق هاگرید، گرفتن یک بزرگ، دستمال خال خال و دفن صورت خود را در آن. "اما من C-C-نمی توانم آن را تحمل - لیلی یک جیمز مرده - یک کمی هری کردن منوده فقیر با مشنگ زندگی می کنند -"
"بله، بله، این همه بسیار غمگین، اما گرفتن گرفتن در خودتان، هاگرید، و یا ما توان یافت،" پروفسور مک گونگال زمزمه، نوازش هاگرید با احتیاط بر روی بازوی عنوان دامبلدور بیش از دیوار باغ پایین پا رفت درب. او هری به آرامی در آستان گذاشته، نامه از ردای خود را گرفت، آن را در داخل پتو هری جمع شده و پس از آن به دو نفر دیگر شد. برای یک دقیقه کامل سه تن از آنها ایستاده بود و در بسته نرم افزاری کوچک نگاه کرد؛ شانه هاگرید را تکان داد، پروفسور مک گونگال چشم خشمگینانه، و چراغ های چشمک زن که از چشم دامبلدور درخشید معمولا به نظر می رسید به بیرون رفته اند.
درباره این سایت